من امشب تا سحر بیدار بیدارم
من امشب تا خدا مشتاق مشتاقم
من امشب در قفس چون لیلی مجنون
من امشب تا شقایق تاب نتوانم
مرا امشب سکوتی وهم انگیز است
مرا امشب ترانه با غزل خفته است
مرا امشب چراغ شهر خاموش است
مرا امشب تنی خسته دل و جان است
تو امشب تا سحر در خواب مهتابی
تو امشب تا خدا پروانه میخوانی
تو امشب در تکاپو سنگ میکوبی
تو امشب تا شقایق خواب بشماری
تو را امشب ترنم بر لبت بنشست
تو را امشب ترانه پر صدا خواندست
تو را امشب چراغ و شهر نشناسی
تو را امشب رفیق عشق دیگر هست
چشم تو همرنگ دریا ؛ دل من تنهای تنها
تو خودت گفتی بیا ؛ با هم میریم اونور دنیا
دل من یه قطره اشکه توی اقیانوس چشمام
دل تو پاره ی آتیش واسه ی این دل تنهام
تو شکار کردی دلم رو گفتی که برام میمیری
اما بعد رفتی و گفتی که دیگه بسه اسیری
گول اون چشماتو خوردم از همه دنیا گذشتم
با وفا قولت کجا رفت چرا من تنها نشستم
آخه تو چرا نداری تو دلت یه ذره احساس
پس چرا دادی به من این همه شاخه گل یاس
من گفتم این همه شعر تا بشی یه ذره عاشق
توی گلخونه ی گلهام همیشه باشی شقایق
عاشقی رو تو ولش کن ؛ دلمو چرا شکستی
من خودم اینو می دونم پیش دیگری نشستی
گفتی بیا عاشق شیم ؛ مثل فرشته ها شیم
اما بعد رفتی و گفتی بهتره از هم جدا شیم
رفتی از پیشم عزیزم دلم رو تنها گذاشتی
منو با یه کوله بارغم و حسرت جا گذاشتی
از وقتی رفتی عزیزم ؛ روز خوشی نداشتم
باورت نمیشه اما ؛ جز غم یاری نداشتم
سر گذاشتم روی زانوم زار و زار گریه کردم
از همه خسته شدم و به خدا هم گله کردم
آخر نامه است و اشکام عزیزم به پات حروم شد
دیگه من دوستت ندارم ؛ صبرمم دیگه تموم شد